English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
It doesn't matter where you get your appetite as long as you eat at home. <proverb> U بیرون ما را به اشتها می آورند اما در خانه غذا می خوریم. [ضرب المثل بیشتر مربوط به سکس تا غذا]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] U برف روی زمین نمی ماند.
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home . U اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
doesn't U نمیکند
Looks that way, doesn't it? U اینطور به نظر می رسد نه؟ [اصطلاح روزمره]
She doesn't look her age. U او [زن] از سنش جوانتر نشان می دهد.
appetite U اشتها ارزو
appetite U اشتها
appetite [for] U اشتها [به]
appetite U اشتیاق
appetite U میل
to have an appetite for something U اشتها به چیزی داشتن
appetite U میل و رغبت ذاتی
appetite U شهوت
The heating doesn't work. این سیستم حرارتی کار نمیکند.
The light doesn't work. این چراغ برق کار نمیکند.
The heating doesn't work. این سیستم گرمایشی کار نمیکند.
He hasn't had much of an appetite lately. U به تازگی او [مرد] هیچ اشتها ندارد.
to whet one's appetite U اشتهاصاف کن
to give somebody an appetite U کسی را به اشتها آوردن
ravenous appetite U اشتهای حریصانه
to whet appetite U اشتها صاف کردن
to sharpen one's appetite U اشتها صاف کردن
It wI'll spoil my appetite . U اشتهایم راکور خواهد کرد
Appetite comes with eating. <proverb> U با پیش رفت فعالیت تمایل افزایش می یابد. [ضرب المثل]
It doesn't fly with me [American E] [colloquial] U من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
It doesn't fly with me [American E] [colloquial] U این رضایت بخش نیست برای من!
This software doesn't run on Windows. U این نرم افزار در سیستم ویندوز کار نمی کند.
Dont spoil your appetite . U اشتهایم را خراب نکن ( کور نکن )
Onions whet ones appetite U پیاز اشتهای آدم راتیز می کند
Onions stimulate the appetite. U پیاز اشتها راتحریک می کند
The hotel was home from home . U هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
Home , sweet home . U هیچ کجا منزل خود آدم نمی شود ( ازنظرراحتی وغیره )
Money doesn't bring [buy] happiness. <proverb> U پول خوشبختی نمی آورد. [ضرب المثل]
He's a good director but he doesn't bear [stand] comparison with Hitchcock. U او [مرد ] کارگردان خوبی است اما او [مرد] قابل مقایسه با هیچکاک نیست.
Dont be long. Step on it . Dont take long over it . Get a move on. U طولش نده (زود باش )
matter U اهمیت
for that matter <idiom> U به همان علت
matter of course <idiom> U عادت،راه عادی،قانون
does it matter to you U ایا برای شما اهمیت دارد
matter U امر قضیه
no matter <idiom> U صرفنظر
no matter U اهمیت ندارد
matter U کالا
matter U مطلب چیز
matter U امر
what matter? U چه اهمیت دارد
what is the matter U جه خبر است چه موضوعی است چیست چه شده است
matter U بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد
What is the matter with you? U چته ؟
matter U مشکل یا مساله قابل بحث
matter U ماده
matter U جسم
to e. into a matter U مطلبی را بازجویی یا تحقیق کردن
matter U قالب
matter U ذات
matter U ماهیت جوهر
matter U موضوع
the f.of the matter U حقیقت امر
no matter U چیزی نیست
matter of course U بدیهی نتیجه منطقی
it does not matter U اهمیت ندارد
it does not matter U عیب ندارد چیزی نیست
What is the matter? U چه خبر است؟
What is the matter? U موضوع چه است؟
to have no say [in that matter] U پاسخگو نبودن [در این قضیه]
in this matter U در این امر
I'll look into the matter. U من موضوع را دنبال خواهم کرد.
matter of U موجبات گله گزاری
matter U مهم بودن اهمیت داشتن
matter of course U چیز عادی
matter of course U چیز طبیعی
What's the matter? U موضوع چیه؟
i a with you on that matter U من در ان موضوع با شماموافق هستم
matter <idiom> U مهم بودن
no matter how he has done it U هر جور میخواهدکرده باشد قطع نظر از اینکه چه جوراین کار را کرده است
for that matter U از ان باب
in this matter U در این باب
That's quite another matter. U این که کاملا موضوع دیگری است.
to go into the matter U به این مطلب رسیدگی کردن
in this matter U دراین امر
In this matter U در این بابت [قضیه]
Does it matter if I dont come ? U اشکالی دارد اگرنیایم ؟
anti matter U ضد ماده
as a matter of fact U حقیقت امر اینست که خوب بخواهید بدانید
the matter is perplexed U موضوع درهم است
i had no voice in that matter U من دران قضیه رایی نداشتم
matter and form U جوهر و عرض
interstellar matter U ماده بین- ستارهای
matter in hand U موضوع مورد بحث
white matter U ماده سفید
grey matter U بافته خاکستری رنگ که جرم اصلی مخ ومغزتیره ازان درست شده است
gray matter U ماده خاکستری
that is a matter of habit U موضوع عادت است
conservation of matter U بقای ماده
tellurian matter U ماده زمینی
matter wave U موج مادی
front matter U پیش گفتار
printed matter U مواد چاپی
post matter U چیزهای پستی
printed matter U اوراق چاپی
front matter U مقدمه
fluoresent matter U ماده فلوئورسان
post matter U محمولات پستی
coloring matter U ماده رنگ
coloring matter U رنگ
gray matter U ماده خاکستری بافت عصبی مغز
gospel of matter U انجیل متی
to inquire into a matter U کردن
matter of couurse U چیز عادی یا طبیعی یا بدیهی
to inquire into a matter U مطلبی را باز جویی
matter on hand U موضوع بحث
the matter was kept private U مطلب را پوشیده نگاه داشتند
matter on hand U مانحن فیه
the matter is perplexed U مطلب پیچیده است
the matter in hand U موضوع مورد بحث
bituminous matter U ماده قیری
that is a matter of habit U کار عادت است
printed matter U مطبوعات
subject matter U موضوع اصلی
subject matter U مطلب موضوع
matter-of-fact U بطور واقعی
root of the matter U اصل مطلب
matter-of-fact U حقیقت امر
matter of fact U بطور واقعی
matter of fact U حقیقت امر
A matter of expediency . U یک امر مصلحتی
matter-of-fact <idiom> U چیزی که شخص است ،برطبق واقعیت
When wI'll the matter come up for discussion ? U موضوعی را کی برای بحث مطرح خواهند کرد ؟
matter of fact <idiom> U چیزی واقعا درست باشه
to suggest it is appropriate to do so [matter] U پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد [چیزی ]
the point [of the matter] U اصل مطلب
The fact of the matter is. . . . . . . U حقیقت امر اینست که ...
It is o. k . ( all right ) . it doesent matter . U عیب ندارد
to regard something as a matter of course U چیزی [داستانی] را امری آشکار در نظر گرفتن
It doesnt matter. it is nothing. U چیزی نیست ( عیب ندارد )
What is the matter with you ? what ails you? U شما را چه می شود
We must inquire into this matter. U درمورد این موضوع باید تحقیق کنیم
The judge will have the final say on the matter. U قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
the matter itself [the situation itself ] [ the thing itself] U این مطلب بخودی خود
Please reply as a matter of urgency. U لطفا فوری پاسخ دهید.
matter of mutual interest U موضوع دارای سود دوجانبه
a matter of relative importance U موضوعی با اهمیت نسبی
to make inquires into a matter U چیز ی را باز جویی
to make inquires into a matter U در امری تحقیقات بعمل اوردن
to make inquires into a matter U کردن
It cannot be trifled with . It is no joking matter. U شوخی بردار نیست
I had no opportunity to discuss the matter . U فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
It is no easy matter . Its quite a job. U کار سهل وساده ای نیست
The crux of the matter . The quintessence. U جان کلام ( مطلب )
I have a free hand in this matter. U دراینکار دستم باز است ( اختیارات دارم )
All of which doesn't really help us very much in our day-to-day lives. U تمامی این موارد به زندگی روزانه ما واقعا کمکی نمی کند.
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. U او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
To follow up (trace) a matter (case). U موضوعی را دنبال کردن
to bring the matter before a court [the judge] U دعوایی را در حضور قاضی آوردن
No matter which way you fling a cat, it will light. <proverb> U گربه را هر طورى بیندازند روى چهار دست و پا پائین مى آید.
To raise a question . To bring up a matter . U موضوعی رامطرح کردن
The matter assumed significant proportions. U دامنه کار با لاگرفت
We shall look into the matter in due ( good ) time . U درموقع مناسب باین مطلب رسیدگه خواهد شد
To bring a matter to successful issue . U کاری را به نتیجه رساندن
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter. U پای این کار باید محکم بایستی
home like U خانگی
It came home to me. U به فکرم رسید.
home U خانه
home like U وطنی
home like U راحت
It came home to me. U به نظرم رسید.
home help U کمکحالبیمار
Is there anybody at home ? Anybody home ? U کسی منزل هست ؟
nobody home <idiom> U فکرش جای دیگر است
third home U بازیگر مهاجم
WI'll you take me home? U مرا به منزل می رسانید ؟
may i see you home? U برسانم
may i see you home? U اجازه دهید شمارابخانه
On my way home. . . U اگر سرم راببرند امضاء نخواهم کرد
On my way home. . . U سرراهم بمنزل ...
home U سرزمین پدر و مادر
home U میهن
home U وطن
home U زادبوم
at home <idiom> U درخانه
home U اقامت گاه
home U وطن
home U ریز کامپیوتر طراحی شده برای مصرف خانگی که برنامههای کاربردی آن شامل آموزش
home U منزل
home U امور مالی شخصی و پردازش کلمه است
home U روش بررسی و حمل تراکنشهای باک به خانه کاربر به وسیله ترمینال یا مودم
home U کلیدی که نشانه گر را به شروع خط متن می برد
home U محل زندگی کسی
come home U کشیده شدن لنگر به طرف ناو
home U نقط ه شروع چاپ روی صفحه
home U که معمولا در بالا سمت چپ قرار دارد
home U منزلگاه
at home U پذیرایی در ساعت معین
home U مرزوبوم
home U زمین خودی
home U میهن وطن
home U بازی
home U خانه دادن
home U بطرف خانه
home U شهر بخانه برگشتن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com